انفاق امام سجّاد(ع) و توجّه او به بینوایان
امام سجّاد(ع) نسبت به مؤمنان و بینوایان و تهیدستان، بسیار مهربان بود و تا آخرین حدّ امکان به آنها توجّه نموده و معاش آنها را تأمین مینمود.
شبها انبان پر از نان را بر پشت خود حمل میکرد و به طور ناشناس به خانه مستمندان میرسانید. خانوادههای بسیاری میدیدند، ناشناسی به آنها کمک میکند. وقتی که امام سجّاد(ع) از دنیا رفت، فهمیدند که آن ناشناس امام سجّاد(ع) بوده است.
مستمندان به آمدن آن ناشناس عادت کرده بودند، از اینرو در انتظار او به سر میبردند، وقتی که او میآمد، از او استقبال میکردند و میگفتند:
«جَاءَ صَاحِبُ الْجِرَابِ.»
«صاحب انبان آمد.»
حمران بن اعین میگوید: امام سجّاد(ع) از صد خانواده فقیر، (فقرای مدینه) سرپرستی میکرد. وقتی که غذای يتيمان، بینوایان، زمینگیران و تهیدستان نیازمند را آماده میساخت، دوست میداشت که خودش غذای آنها را حمل کند و با دست خود به آنها بدهد، هیچ غذایی نمیخورد مگر این که نخست مقداری از آن را به نیازمندان میرسانید.
امام سجّاد(ع) دو بار همه اموال خود را بین نیازمندان تقسیم کرد.[1] هرگاه سائلی را میدید میفرمود:
«مَرْحَباً بِمَنْ يَحْمِلُ لِي زَادِي إِلَى اَلْآخِرَةِ.»
«آفرین به کسی که توشه مرا به سوی آخرت حمل میکند.»
اینک برای آگاهی بیشتر به توجّه امام سجّاد(ع) به بینوایان، به نمونههای زیر توجّه کنید:
١- توشه سفر آخرت
زُهْری میگوید: امام سجّاد(ع) را در شب سرد و تاریک زمستانی دیدم، آرد و هیزم بر پشت گرفته بود و عبور میکرد. عرض کردم: «ای پسر رسول خدا! این بار چیست؟» پاسخ فرمود:
«أُرِيدُ سَفَراً اُعِدُّ لَهُ زَاداً أحْمِلُهُ إِلَى مَوْضِعٍ حُرَيزٍ.»
«قصد مسافرت دارم، توشه راه سفر را آماده نمودهام و به محل حُرَیز حمل میکنم.»
گفتم: «شما زحمت نکشید، این غلام من است، آن بار را حمل خواهد کرد.»
فرمود: «نه، خودم میبرم.»
عرض کردم: «اجازه بدهید من آن را ببرم و زحمت را از دوش شما بردارم.»
فرمود: «من زحمتی را که موجب نجات من در سفر خواهد شد و حرکت و عبور مرا در سفر، نیکو گرداند، از خودم دور نسازم، تو را به خدا، از من دست بردار و دنبال کار خود برو.»
من از آن حضرت گذشتم و بعد از چند روز او را در مدینه دیدم، عرض کردم: «شما فرمودی به مسافرت میروم ولی مسافرت نکردی؟»
در پاسخ فرمود:
«بَلَى يَا زُهْرِيُّ لَيْسَ مَا ظَنَنْتَ وَ لَكِنَّهُ الْمَوْتُ وَ لَهُ كُنْتُ أَسْتَعِدُّ.»
«آری ای زُهری! منظورم آن سفری که تو گمان کردی (سفر دنیا) نبود، بلکه منظورم سفر مرگ بود و خود را برای آن آماده مینمودم.»[2]
آنگاه فرمود:
«إِنَّمَا الاِسْتِعْدَادُ ... لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرَامِ وَ بَذْلُ النَّدَى فِي الْخَيْرِ.»
«آمادگی برای مرگ به این است که از گناه دوری شود و عطایای نیک به مردم برسد.»[3]
٢- پرداخت قرض بیمار
محمّد بن اسامه، بیمار شد و در بستر مرگ افتاد، جمعی از بنیهاشم همراه امام سجّاد(ع) به عیادت و دیدار و احوالپرسی او رفتند و در کنار بسترش نشستند و احوالپرسی کردند. محمّد بن اسامه، به آنها گفت: شما میدانید که من در صف شما هستم و به شما نزدیک بودم، اینک مبلغی قرض بر عهده من هست، دوست دارم (قبل از مرگم) آن را از جانب من ادا کنید.
امام سجّاد(ع) فرمود: یک سوّم قرض تو به عهده من که ادا میکنم. سپس ساکت شد و دیگران هم سکوت کردند و چیزی نگفتند.
بعد از چند لحظه سکوت، امام سجّاد(ع) به محمّد بن اسامه فرمود: «ادای همه قرضهایت بر عهدهی من.»
و سپس فرمود:
«اینکه من در آغاز، همهی قرض او را به عهده نگرفتم، از اینرو بود که بنیهاشم نگویند فلانی از ما سبقت گرفت (وگرنه در همان آغاز، همهی قرض او را بر عهده میگرفتم).»[4]
به این ترتیب امام سجّاد(ع) شیوه عیادت بیمار را به ما آموخت، و در انجام کار نیک نیز رعایت اخلاق اسلامی نمود و به جوانب امر توجّه داشت تا کسی رنجیده خاطر نشود.
٣- خراشهای پشت مبارک امام سجّاد(ع)
هنگامی که امام سجّاد(ع) از دنیا رفت، (وقت غسل دادن پیکر مطهّرش) خراشهایی را در پشت مبارکش دیدند، پرسیدند این آثار چیست؟ یکی از حاضران پاسخ داد: این سیاهیها و خراشها، آثار انبانهای طعام است که آن حضرت شبانه بر پشت میگرفت و به خانه نیازمندان میرسانید.
و نیز گفته شد این خراشها بر اثر آبکشی آن حضرت از چاه برای همسایگان است که اکنون جای آنها مانده است.[5]
آزادی بچّه آهو، با وساطت امام سجّاد(ع)
امام باقر(ع) فرمود: من و گروهی در حضور پدرم امام سجّاد(ع) بودیم، ناگهان آهویی از صحرا آمد و در چند قدمی پدرم ایستاد و ناله کرد.
حاضران به پدرم گفتند چه میگوید؟
پدرم فرمود: میگوید بچّهام را فلانی صید کرده، از روز گذشته تا حال شیر نخورده، خواهش میکنم آن را از او گرفته و نزد من بیاورید تا به او شیر بدهم.
امام سجّاد(ع) شخصی را نزد صيّاد فرستاد و به او پیام داد بچّه آهو را بیاور، او بچّه آهو را آورد، آهوی مادر تا بچّهاش را دید چند بار دستهایش را بر زمین کوبید و آه جانکاه و غمانگیزی کشید و به بچّهاش شیر داد.
سپس امام سجّاد(ع) از صیّاد خواهش کرد که بچّه آهو را آزاد کند. صیّاد قبول کرد. امام بچّه آهو را از او گرفت و به مادرش بخشید. آهو با همهمه خود سخنی گفت و همراه بچّهاش به سوی صحرا رفتند.
حاضران به امام سجّاد(ع) گفتند: آهو چه گفت؟
امام فرمود: برای شما در پیشگاه خدا دعا کرد و پاداش نیک از برای شما طلبيد.[6]
آسان شدن گرفتاری مادّی، با یاد سه مصیبت بزرگ
مردی به محضر امام سجّاد(ع) آمد، و از حال و روزگار دنیای خود شکایت کرد. امام سجّاد(ع) فرمود:
«مِسْكِينُ اِبْنُ آدَمَ لَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلاَثُ مَصَائِبَ لاَ يَعْتَبِرُ بِوَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ وَ لَوِ اِعْتَبَرَ لَهَانَتْ عَلَيْهِ الْمَصَائِبُ وَ أَمْرُ الدُّنْيَا.»
«بیچاره انسانی که در هر روز، دستخوش سه مصیبت است که از هیچ یک عبرت نمیگیرد، در صورتی که اگر عبرت میگرفت مصائب دنیا بر او آسان میشد:
۱- هر روز که از عمر او میگذرد، از عمر او کاسته میگردد، در صورتی که اگر از مال او چیزی کاسته میشد قابل جبران بود، ولی کاهش عمر قابل جبران نیست.
۲- هر روز، رزقی که به او میرسد اگر از راه حلال باشد، حساب دارد، وگرنه عقاب دارد (و این حساب و عقاب در دادگاه الهی در انتظار او است.)
۳- مصیبت سوّم از همه بزرگتر است، و آن این که هر روز که از عمر انسان میگذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک میگردد، ولی نمیداند که رهسپار بهشت است یا دوزخ؟[7] اگر به راستی در فکر این سه مصیبت باشیم، گرفتاریهای مادّی، در برابر آنها ناچیز و آسان خواهد شد.»
بیاعتنایی به دلقک
در شهر مدینه، دلقکی بود، که مردم را میخندانید. گاه اظهار میکرد که این مرد (امام سجّاد(ع)) مرا خسته کرده است. تا به حال نتوانستهام او را بخندانم. از اینرو روزی امام سجّاد(ع) عبور میکرد. آن دلقک از پشت سر آمد و عبای آن حضرت را از دوش مبارکش گرفت و رفت. امام سجّاد(ع) به او اعتنا نکرد، همراهان به دنبال او رفتند و عبا را از او گرفتند و بر دوش حضرت افکندند، امام پرسید این شخص چه کسی بود؟
عرض کردند: دلقکی است که اهل مدینه را میخنداند.
فرمود: به او بگویید:
«إِنَّ لِلَّهِ يَوْماً يَخْسَرُ فِيهِ الْمُبْطِلُونَ.»
«خداوند دارای روزی است (به نام قیامت) که در آن روز بیهودهکاران زیان میبینند.»[8]
امام سجّاد(ع) در مراسم حجّ
امام سجّاد(ع) در دوران زندگی، بسیار به مکّه میرفت و در مراسم حجّ و عمره شرکت مینمود.
آن حضرت پیاده راه مدینه به مکّه را برای انجام حجّ پیمود و در طول بیست روز به مکّه رسید.
و نیز آن حضرت بیست بار (و به نقلی ۲۲ بار) بر شترش سوار شد و با همان به مکّه رفت و پس از انجام حجّ به مدینه بازگشت و در تمام این مدّت حتّی یک بار تازیانه بر شترش نزد. هرگاه میخواست شترش تندتر حرکت کند، تازیانهاش را بر بالای سرش حرکت میداد و میفرمود:
«لَوْ لاَ خَوْفُ الْقِصَاصِ لَفَعَلْتُ.»
«اگر ترس قصاص روز قیامت نبود، با تازیانه میزدم.»[9]
توضیح کوتاه این که: فاصله مدينه تا مکّه، حدود ۸۰ فرسخ است، و رفت و برگشت آن ۱۶۰ فرسخ خواهد شد و مجموع بیست بار رفت و بازگشت آن ۳۲۰۰ فرسخ میشود. امام سجّاد ۳۲۰۰ فرسخ با شتر خود سفر حجّ را انجام داد، با این که در تمام مسیر راه تازیانه همراهش بود، حتّی یک بار با آن تازیانه به شترش نزد.
مردی ناشناس در میان کاروان حجّ
امام سجّاد(ع) در سفر حجّ با کاروانی حرکت میکرد که او را نشناسند، و بر کاروانیان شرط میکرد تا خدمتگزار کاروان باشد. در یکی از سفرها، شخصی آن حضرت را شناخت و به کاروانیان گفت: «آیا میدانید این شخص کیست؟»
گفتند: «نه، نمیشناسیم.»
او گفت: «این شخص؛ علی بن الحسین(ع) است.»
کاروانیان به طرف امام سجّاد(ع) جهیدند و دست و پایش را بوسه زده، گفتند: «ای فرزند رسول خدا! آیا میخواهی بر اثر نشناختن تو، خدای نکرده به تو گستاخی کنیم و اهل دوزخ شویم و تا ابد هلاک گردیم؟ چرا خود را معرّفی نکردی؟»
امام سجّاد(ع) در پاسخ فرمود: «من یک بار با کاروانی به سوی حجّ حرکت میکردم، کاروانیان مرا شناختند، به خاطر رسول خدا(ص) آنچنان به من احترام کردند که شایسته آن نبودم. اکنون ترس آن دارم که با شناسایی خودم، باز چنان احترامی تکرار گردد. از اینرو دوست دارم ناشناس باشم.»[10]
تواضع امام سجّاد(ع)
امام سجّاد(ع) نسبت به مردم بسیار متواضع بود. با طبقات پایین اجتماع مینشست و با آنها دوستانه صحبت میکرد و با صمیمیّت رفتار مینمود. بعضی به عنوان انتقاد به آن حضرت گفتند: شما چرا با افراد پایین دست همنشین میشوید؟ امام در پاسخ میفرمود:
«إِنِّي أُجَالِسُ مَنْ أَنْتَفِعُ بِمُجَالَسَتِهِ فِي دِينِي.»
«من با کسی مینشینم که از همنشینی با او به نفع دینم، بهرهمند گردم.»[11]
روزی امام سجّاد(ع) سوار بر مرکب بود و عبور میکرد، دید جمعی از بیماران جذامی در کنار هم نشستهاند و غذا میخورند، آنها وقتی که آن حضرت را دیدند، گفتند: «بفرمایید از این غذا میل کنید.»
امام سجّاد(ع) فرمود: «من هماکنون روزهام، اگر روزه نبودم کنار سفرهی شما میآمدم.»
هنگامی که به خانهی خود بازگشت دستور داد غذای مطبوعی آماده کردند، آنگاه آنها را به خانهی خود دعوت نمود. آنها به خانهی امام سجّاد(ع) آمدند، امام در کنار آنها نشست و با هم غذا خوردند.[12]
خودآزمایی
1- خراشهایی که در پشت امام سجّاد(ع) وجود داشت آثار چه بود؟
2- سه مصیبت که در هر روز انسان به آن دچار میشود و از هیچ یک عبرت نمیگیرد، را بیان کنید.
3- امام سجّاد(ع) به همراهانشان فرمودند که به دلقک مدینه چه بگویند؟
پینوشتها
[1] . مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص ۱۵۳-154.
[2] . همان مدرک، ص ۱۵۳.
[3] . بحار، ج ۲۶، ص ۶۶.
[4] . روضة الكافي، ص ۳۳۲.
[5] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۵۴.
[6] . اختصاص شیخ مفید، ص ۲۹۹.
[7] . انوارالبهيّة محدّث قمی، ص ۱۰۹.
[8] . نورالثقلین، ج ۴، ص ۵۳۷ - مناقب، ج ۴، ص ۱۵۸.
[9] . مناقب، ج 4، ص 155. – اعیان الشیعه، ج 1، ص 634.
[10] . عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱4۵
[11] . مناقب، ج ۴، ص ۱۶۱.
[12] . همان مدرک، ص ۱۶۳ - اصول کافی، ج ۲، ص ۱۲۳.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی